هر دم به گوش می رسد ، آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله
یک زن میان محملی فاندر غم وتاب وتب است
این زن صدایش آشناست، وای برمن زینب است
شیعه آیا فقط اشک و آه است؟
این تصور بسی اشتباه است
اشک بی معرفت ، آب چشم است
اشک با معرفت، تیغ خشم است
عطری که از حوالی پرچم وزیده است
ما را به سمت مجلس آقا کشانده است
از صحن هر حسینیه تا کربلا
صد کوچه باز کنید ، محرم رسیده است
من در همین شروع غزل ، مات مانده ام
حیران سر گذشت نفسهات مانده ام
باید شهید بود و تورا خون چکان سرود
شرمنده ام اسیر عبارات مانده ام